داستان اسكندر و آب حيات

اسکندر و آب حیات

روايت ديگرى را از اين قصه تحت عنوان 'آب حيات و بختک' نوشتم
اسکندر پس از فتح سرزمين هاى زياد تصميم گرفت کارى کند تا هميشه زنده بماند. به او گفتند: بايد از چشمهٔ آب حيات بنوشى و اين سفر هفتاد سال طول مى کشد. اسکندر چند جوان پانزده تا بيست ساله را به دنبال خود برد. پدر يکى از اين همراهان که پيرمردى بود پنهانى با آنها همراه شد. پس از هفتاد سال آنها به جلو غار ظلمات رسيدند. اما ظلمات به قدرى تاريک بود که اسب ها نمى توانستند پيش بروند. پيرمرد پنهانى به پسر خود گفت: تو از جلو مقدارى کاه بريز تا اسب ها از سفيدى آنها راه را شناخته و حرکت کنند. پسر اين کار را کرد و مورد تشويق اسکندر قرار گرفت. رفتند و رفتند تا راه ظلمات تمام شد. به چند چشمه رسيدند اما اسکندر نمى دانست کدام يک چشمهٔ آب حيات است. پسر به سراغ پدرش رفت. پيرمرد به او گفت: اين ماهى ها خشک شده را بردار و توى چشمه بينداز. توى هر چشمه اى که ماهى زنده شد، آن چشمه آب حيات است. اين کار را کردند و در يکى از چشمه ها ماهى زنده شد.
اسکندر از ابتکار جوان خوشش آمد و به تعجب افتاد. از او پرسيد که چطور اين ابتکار به ذهنت رسيد. پسر حقيقت را گفت، اسکندر انعام خوبى به آنها داد. مقدارى آب حيات برداشتند و آمدند. وقتى اسکندر خواست از آب جشمهٔ حيات که همراه آورده بودند بخورد. صدائى شنيد که مى گفت: 'سلام من به تو اى اسکندر ذواالقرنين. آب حيات مبارک باد.' اسکندر خوب نگاه کرد ديد يک جوجه تيغى است که اين حرف را مى زند. جوجه تيغى گفت: من هم از آب حيات نوشيده ام و به اين شکل درآمده ام. عمرم جاودانه است ولى به اين صورت که مى بيني. اسکندر از خوردن آب حيات پشيمان شد و دستور داد آب حياتى که به دنبال خود آورده بودند پاى درخت هاى مرکبات و نخل و کاج بريزند. 'از آن به بعد اين درختان با زحمات اسکندر به سبزى جاودانه رسيده اند.'

داستان

مقاله

آب ,اسکندر ,حيات ,چشمه ,مى ,ها ,آب حيات ,و به ,به او ,از آب ,اسکندر از

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ علیرضا بدر گروه آموزشی مشاوره استان کرمانشاه دانلودستان شما چه مي گوييد؟! سایت های شاهان faslevibaran slmziba00 دل نوشته های سید رضا قانون مدیر مسئــول مجله دل های دست دوم اَلصّلاةُ حِصْنُ الرَّحْمنِ وَ مَدْحَرَةُ الشَّیطانِ